من قلب یخی نمیخواهم
ای کاش صفحه ی خشک روبروی تو بیان کند احساس لطیف و له شده ی مرا
خیلی خستمه... انقد خستم که اگه همین الان بگن یه آرزو کن براورده میشه حتما آرزوی مرگ میکنم... خدایا؟؟؟ واقعا چه اصراریه که من زندگی کنم؟! ناشکری نمیکنم اما دیگه خسته شدم... همه رو به اسم تو قسم میدم تورو به کی قسم بدم؟ خدایا... شرط نیستااا.. بزار بگن چه پر رو!!! اشکال نداره.. اما لطفا یا یکم خوشی بهم بده یا جونمو بگیر راحتم کن... کی جز تو میدونه که من با چه حالی دارم تایپ میکنم.. حرفایی رو که گفتنش جرات میخواد.. شاید آدمش نیست تا گوش کنه و جرات بهونه باشه... هه...! نمیدونم...
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |